کاروان

سوغاتی ( داستان کوتاه )

صدای جیغ و داد منو به دلهره انداخت و خشکم زد . با دخترم که تازه ازدواج کرده و به یک شهر دیگر رفته تلفنی صحبت میکردم . دلم بی اختیار لرزید .

 

گفتم : دخترم ! این سروصداهای وحشتناک چیه از طرف شما میاد؟ همسایه هاتون دعوا می کنن یا زدو خوردیه تو خیابون ؟

خانه شان آپارتمانی 5 طبقه در نبش خیابانی شلوغ هست .

گفت : نه مامان ! داریم یه فیلم ترسناک نگاه می کنیم .  اون فیلمه که یکی با اره می افته به جان عده ای و همه شونو میبره ها ...... میدونی که هادی عاشق این فیلم هاست . 

 گفتم : دختر زهره ترک شدم . خندید و به همسرش گفت فیلم را همانجا ثابت کنه تا اونم بره ببینه . گفتم : این تعطیلی که اومدین خونه ما حتما این فیلم ها را بیار ماهم ببینیم . چشمی گفت وبا عجله تلفن را قطع کرد . فیلم در حساس ترین قسمتش بود . صدای همسرش را که وای - وای می گفت  می شنیدم .  وقتی آمدند با دستی پر آمدند : فیلمهای ترس و وحشت . سوغاتی من بود . میدانستند از دوستدارن سینمای وحشتم . اما یک عیبی که داشتند این بود : همه خارجی و دوبله نشده بود . ناراحت شدم و از دخترم خواهش کردم وقتی تماشا می کنیم بشینه پای تلویزیون و بهم ترجمه کنه .

 شب  بعداز خوردن شام در اوایل فیلم نگاه کردن بودیم که خواهر برادرای من با بچه هایشان برای دیدن دخترم و همسرش ریختند خانه ما . تعداد بچه ها از خودشان بیشتر بود . میخواستم دیدن  فیلم را قطع  کنم و بزنم به اخبار اما نگذاشتند . آنها هم مثل من از طرفداران چنین فیلم هایی بودن . گفتم : بابا بچه ها ! شبه میترسن نمیتونن برن بخوابن . گفتند : برو تو هم . آنها آنقدر از این فیلم ها دیدن عادتشون شده . اما من نگرانشان بودم . بچه ها چنان عمه -  عمه تورو خدا گفتن ....که چاره ای غیر از تسلیم شدن نداشتم . صدای خنده شان و خوردن میوه و چرق چرق تخمه شکستن قاطی صدای هراس انگیز موزیک فیلم شده بود . یه جایی فوق العاده حساس بود و بچه ها مطلقا نمی بایست میدیدند که زدم روی دگمه کنترل و رفتم شبکه خبر . همه جیغ زدند : چرا ؟ بازش کن . چشمک زدم به بزرگترا و قضیه را گرفتن . گفتم ای خدا اینم شد برنامه ؟ بعضی قسمت ها سانسورنشده بود و من چاره ای نداشتم و باید خودم اینکارو میکردم . با گردش و چرخش سانسور توی ذهنم  یاد آسانسور خانه افتادم .  قبلا مواقعی که بچه ها جایی برای بازی پیدا نمیکردند و دنبال هیجان بودند برای تفریح سوار آسانسور میکردیم و با بالا پایین رفتن شادی میکردند . دست همه شان را گرفتم و گفتم : برین آسانسوربازی . قسمت خیلی خیلی وحشتناک که تموم شد صداتون میزنم . موقع تعطیلی بود و همه همسایه ها یا مهمانی رفته بودن یا مسافرت . خیالم جمع بود . بچه ها را چپاندم تو آسانسور و دگمه را زدم . تا اون مراحل بسیار وحشتناک ! طی بشه خودم هم دلم که می لرزید میزدم به هواشناسی و خبر و ورزش . تا بالاخره تموم که شد صداشون زدم آمدند .... دوباره باز یک صحنه ای که میخواست دست از پا خطا کنه داد میزدم : برین تو آسانسور و حیوونکی ها با فرار می رفتند و هر هر می خندیدند .

فیلم به اون ترسناکی که به علت ایجاد رعب و وحشت شدید در دنیای خارج از پرده نمایش برداشته شده بود و دردیگر جاها هنوز اکران نشده بود در خانه ما تبدیل به یک فیلم خنده دار و کمدی شده بو د . از بس که گفته بودیم :

سانسوره  و برین تو آسانسور !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٥٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۸/۱٥

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir